این روزها پرم از لحظه هایی که دوستشان ندارم …
زندگی خسته کننده تر از آن چیزی است که فکرش را میکردم
مگر نمیگویند زندگی کوتاه است
پس چرا برای من اینقدر طولانی شده است...!
خدایا!
دنیات بهم خیانت کرد,طلاقش دادم!
عروس مرگت رو زودتر بفرست...
میخواهــــم راحـــــت باشم
بی جسـارت و بـی خجالت
در جواب چه خــــــــبر ها ؟!
چشمانم را ببندم و بگویم :
ناخـــــوشی . . .
سـال هـای سـال بـر چـوبـه دار آویـزانـم
ولـی افـسوس
از شلـیک خـبـری نیـسـت
خالی تر از سکوتم ...
انبـوهــی از ترانـه
بــا یـاد صبـح روشـن اما ...
امیـد باطل
شب دائـمی ست انـگار ...
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست