ساکت نیستم
لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام من
تاول زده
از آشی که نخورده ام...
این روزها ساکت که بمانی...
می رود به حساب جواب نداشتنت
عمرا اگر بفهمند داری جان میکنی
تا احترامشان را نگه داری .....
دلم درد میکند ، انگار خام بودند خیالهایی که به خوردم داده بودی
تو میخواستی بشی سنگ صبورم ، تو شدی سنگ و من هنوز صبورم ...
دلم نگرفته از اینکه رفته ای ...
دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ولی نداشتی ... !!!
اسم هر دویمان را در گینس ثبت میکنند !
تو در دروغ گفتن رکورد زدی ... من در باور کردن ... !!!
بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم
از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست ...
بلکه از این است که...
چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته
انجام داده ایم ...
نگران نباش ، نفرینت نمیکنم !
همین که دیگر جایت در دعاهایم خالیست ، برایت کافیست !!!
نه پیشانی من به لبهای تو رسید ...
نه لیاقت تو به احساس من ...
چیزی به هم بدهکار نیستیم ؛ هر دو کم آوردیم !!!
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد ...
کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت !