گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند
داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند
زمینت می زنند...
ساکت نیستم
لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام من
تاول زده
از آشی که نخورده ام...
صـــدای قـــلب نــیست
صـــدای پــــای تــوست
کـه شـب ها در ســینـه ام مــی دوی
کـــافی اســـت کــمی خــسته شوی
کـــافی اســـت کــمی بـایـستی ...
حکایت ما آدم ها ...
حکایت کفشاییه که ...
اگه جفت نباشند ...
هر کدومشون ...
هر چقدر شیک باشند ...
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه ...
لنگه به لنگه اند ...
کاش ...
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید ...
جفت هر کس رو باهاش می آفرید ...
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها ...
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند...
بگذآر سُ _ ک _ و _ تـ قآنون زندگی مَن بآشد...
وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند....
همــه چــیـز بــا تــو شــروع شــد !
امــــا هــیـچ چــیـز بــدون تــــو تـمــام نـمـی شـــود...
حـــتـی هــمـیـن دلــتـنـگــی هــای مـــن!
چند تکه از تو
پریشان افتاد
ته فنجانی که فالم را می گرفت...
می گفت آرام نیستی
و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد...
غــم که نوشتن ندارد نفوذ می کند در استخوان هایت...
جاسوس می شود در قــلبتـــ
آرام آرام از چشم هایت میریزد بیرون...
دو رکعتــ گـ ـ ــریه برایـــِ خـــاطـره هـــایمـ
یکــ قنـــوتــ ســکوتــ برایــِ یـــادتــ
دو سجــــده بی قـــراری برایــِ عشـ ـ ـقِ بربــــاد رفتــه
یکــــ تشـهد برایــِ مــ ــرگــِ دلـ ـ ـ ـ م. . .
سکوتـــــــــــــ ...
و دیگر هیچ نمی گویم ...!
که این بزرگترین اعتراض دل من استـــــــــ ـ
به تو ...
سکوت را دوستـــــــــ دارم
به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ .....