گره ی کور دست ها و پاهایی ...
باید چیزی باشد
تو می گویی باران صدای پای اجابت است ؛
نیاز کن ! اما مسلک من ، مسلک درویشان است !
چه دارند که از هر حیث بی نیازند ؟!
آن نیازی که تو را بی نیاز می کند !
اما من در اوج بی نیازی ، به تو نیاز پیدا کردم !
پس ببار باران . . . !
باران که می بارد
باید آغوشی باشد
پنجره نیمه بازی
موسیقی باران
بوی خاک
سرمای هوا
گره کور دست ها و پاها
گرمای عریان عاشقی
صدای تپش قلبها
باران که می بارد باید کسی باشد…
من غرورم را مدیون بارانم
هنوز باران را سپاس که پنهان کرد اشک هایم را
باران را سپاس که آبرویم را خرید
تا نفهمند آدم ها که من از تنهایی نیست که قدم می زنم
من زیر باران رفتم تا که آسوده خاطر ببارم بی آنکه بترسم از نگاه کسی
به سلامتی باران که حفظ کرد غرورم را...