پاییز آمد اما باران نیامد ؛
شاید آسمان به معشوقش رسیده است
و دیگر دلش نمیخواهد گریه کند …
خیلی بده احساس کنی مثل شمعی !
فقط وقتی برق رفت می آیند سراغت و بعد با یک فوت خاموشت میکنند …
کاش توی این جاده یه تابلو نصب میکردن واسه دلخوشیم …
“تــــــــو”
دو کیلومتر …
برای قرصهایم لالایی می خوانم
تا به خواب روند و فراموش نکنند که،
خواب آورند نه یاد آور …
درد بزرگی است برای کسی که متوجه نبودنت نیست ، پَرپَر شوی …
هر لحظه عمر ، رنگ و بویی دارد
اما دل من به رنگ پاییز خوش است
غم ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﺧﯿﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﯿﺮﺳﻨﺪ …
چقدر سخته دلتو بشکونن
غرورتو بشکونن
قولاشونو بشکونن
و تو بخوای حداقل بغضتو سالم نگه داری اما نتونی …
نیستی ببینی بعد رفتنت پشت این عینک آفتابی هوا بد جوری بارونیه …
شکستن دل، ... به شکستن استخوان دنده میماند؛
از بیرون همه چیز رو به راه است، اما ،
هر نفس،... درد است که میکشی
و من ... چه درد می کشم ...