بــآ مـَن از بـودن بـگـــو ...
گـوشــم را کــَـر کـرده....
هـیـآهـوـےِ نــَـبودنـتـــ ـــ ـ
زمانی “من و تو ” بودیم و “دیگران” در کنارمان
حال ” من و تو “هستیم اما “دیگران ” بین مان
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
چه خوش خیال است
فاصله را میگویم
به خیالش تو را از من دور کرده نمیداند جای تو امن است
اینجا در میان دل من ...
این چرندیات که مینویسم و کَسی نمیخواندشان ..
همه شان برای روز مباداست ..
وقتی بیایی این هارا پرت میکنم جلویت ..
تا بدانی که چه میگذشت وقتی نبودی
فاصله خط عابر پیاده ندارد ، دست مرا بگیر و از آن رد کن
قرار دیدار ما هر نیمه شب ، خیالت که نمی گذارد بخوابم
قبول که ما دو خط موازی هیچگاه به همدیگر نمی رسیم !
ولی فقط کمی فاصله را کمتر کن ، میخواهم بهتر ببینمت !
همیشه از فاصله ها گله مندیم
شاید یادمان رفته که در مشق های کودکیمان
گاه برای فهمیدن کلمات فاصله هم لازم بود