شبانه هایم برای تو
عشق هم ...
خاطره ی مُرده ای باشد
برای وقت های کسالت
از دیگران بریدم تا مهربان بمانی
نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی؟
شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم...
میروی و من فقط نگاهت میکنم
تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو
یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو
همین یک لحظه باقی است
و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم
من که به هیچ دردی نمیخورم ...
این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند ...
دیار عاشقی هم شهر هرت داره !!!
خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن ...
دلی که شکستی را گچ چاره نکرد ، گل گرفتمش
چند تکه از تو
پریشان افتاد
ته فنجانی که فالم را می گرفت...
می گفت آرام نیستی
و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد...
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گریه رو به رو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او...
خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه...که رو رگت میکشی...
نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه...