خــــدایـــــا ؛
هیـــــچ تنهـــــایــــی رو اونقـــــدر تنهـــــا نکــن کــه بــه هــــر بـــی لیــاقتــــی بگــــه :
عشقــــــم ...
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه ……
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن … !!!
" او رفت "
.
.
.
و این خود
شعر بلندی است ...
نخست باید روح زن تصاحب شود تا خوشبخت باشد
هیچ چیز برای یک زن تلختر از این نیست که جسمش را
بدون حس کردن نیازهای روحی اش،تصاحب کنند
و این اشتباهیست که در طول قرون تکرار می شود
چای دم کن ... خستهام از تلخی نسکافهها
چای با عطرِ هِل و گلهای قوری، بهتر است
پر است خلوتم از یاد عاشقانه ی او / گرفته باز دل کوچکم بهانه ی او
نسیم رهگذر این بار هم نیاورده / به دست قاصدکی نامه با نشانه ی او
نــه تنهـــا ترکت می کنند ...
حتـی وقت رفـتن بــا تمام پـــر رویی دستــور هم میدهند :
مواظب خودت بــاش ... !!
گفتم دوستت دارم
نگاهی به من کرد و گفت : چندتا ؟
دستام رو بالا آوردم و تمام انگشتهای دستمو نشونش دادم
اما اون به کف دستام نگاه می کرد که خالی بود...
هوا نیستــــم
امــــا همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی ست دیدن ِ
همان آسمان که
... شاید "تو" ...
دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده ای
از ترس فاسد شدن ،
دلت را حراج نکن
خشک کردن هنوز هم جواب میدهد!