لاشه ی عاشقی ام
سگ خورِ نامردیِ تو
این قدر خون به دلم هــــست
که هارت کند . . .
حالت تهوع دارم !!!
این حالت تهوع لعنتی با هوای آزاد و قرص درست نمیشود
علاجش ....
فقط بالا آوردن فحش هایی است که به دیگران بدهکارم . . .
حسرت
چیزی نیست که من بخورم
حسرت
اون چیزیه که به دلت میذارم …
حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست که
روی اون « هــا » کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم !!!
رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی
باید مردونه پاش وایستی ...
نوشت "قم حا " ...
همه به او خندیــــــــــــــــدند!!
گریــــــــــــــــــــــست ...
گفت به "غم ها " یم نخندید...
که هر جور نوشته شود درد دارد!!
از ته به سر بخوان
تا مــــــــنِ آن روزها را بشناسی...!!
به جز حضور تو . . .
هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفته ام
حتی عشق را . . .
تو مرا فریاد کن ای هم نفس
این منم آواره فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پرشده از یاد تو
می نوشم ...
نه چای نیست...
قهوه هم نیست...
حتی شوکران هم نیست
اما تلخ است...
تلخ تر از آنچه تصورش را کنی...
سالها قهوه ها را تلخ نوشیدم...
چای را هم...
من اینبار ثانیه های دور از او را می نوشم و نفس میکشم
و این تلخ... فرق دارد...
این تلخ جان فرساست...
تو دیدگانت را نبند...
نگاهت را ندزد...
توکه میدانی آیه آیه ی زندگیم
ازگوشه ی چشمانت تلاوت می شود...
هر روز تکراریست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند