برای تو...
نمیدانم چطور میگذرد...!
اما برای من...
انگار...
خنجر بر گلویم گذاشته اند...
اما نمیبرند...
مچاله شده ام در خودم با بوی سیگار و طعم تلخ چای مانده
پنجره را باز نکن !
امروز دلم می خواهد غمگین باشم ...!
پیراهنم را اتو می زنم
کفش ها را دستمال می کشم
زندگی اما
مرتب نمی شود...
از اسب که بیفتی
اسیر سرزنش خاک می شوی
در این سرزمین ،
سقوط آزاد هم ممکن نیست ...
مگر بین منو تو چقدر فاصله است
که هر چقدر سکوت میکنم ...
نمیشنوی ؟
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند
بــــوی رفـتن مــی دهــی ...
عطـــر تـــازه ای خــــریــــده ای..؟!
مـــــــــــــی توانم بــــــــپرسم چــــــــه عطری می زنــــــــــــی؟
بـــــــــوی خوشــــــبختی می دهـــــــــی انگار ...
خــِـــــــرَد ،
تا به زنـــــان میرسد...
نامش میشود مـــَــــــکـــر ...
و مــَــکر ، تا به مـــــــردان میرسد...
نامش میشود...
عـــَـقــــــــل...
دیگر بوی آدمیزاد نمی دهیم !
گرگ ها هم برای خوردنمان ناز میکنند ...