چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت ...
صداقتت را میگذارند پای سادگیت ...
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت ...
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت ...
و وفاداریت را پای بی کسیت ...
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
آدمها آنقدر زود عوض می شوند ...
آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است ...
چه بسا خداوند هر گره ای که در کار ما میاندازد
همچون گره های قالی باشد
که نهایتا قصد دارد با آنها نقشی زیبا را بیافریند !
زیاد خوب نباش ...
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی ...
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند ...
زیاد که باشی ، زیادی می شوی ...
رمز نو شدن را باید دانست وگرنه بهار یک فصل تکراریست !
دیشب خسته تر از هر روز بودم ...
کاش میشد گوشه ای می نوشتم
"خدایا خیلی خسته ام" ، فردا صبح بیدارم نکن !!!
دوست داشتن کسی که شما رو دوست نداره
مثل بغل کردن کاکتوس می مونه ...
هرچی محکم تر بغل کنی بیشتر آسیب میبینی …
هر چیزی زیادیش دل رو میزنه ، زیاد دوستت داشتم ...
هروقت حرف دلمو زدم ، دلتو زدم !
خدایا
بارها دقیقا همان جایی دستم را گرفتی که میتوانستی مچم را بگیری ...